در داستانهای اسلامی، واقعه عجیبی است که باید روی آن تامل کرد!

 

شخصی می گوید حمید بن قحطبه –که از نزدیکان هارون الرشید بود- را دیدم که در ماه رمضان غذا می خورد! با خود فکر کردم شاید به علت بیماری از روزه گرفتن معذور است ولی وقتی به من هم غذا تعارف کرد؛ تعجب کردم!

 

گفتم: شاید شما به علت بیماری روزه نمی گیرید اما من سالم هستم!

گریه بسیاری کرد و گفت:

نه! بیمار نیستم ولی روزه داری دیگر برایم فایده ندارد!

علتش را سوال کردم؛ گفت:

یک بار که هارون الرشید در طوس بود مرا به حضور طلبید. به دیدارش رفتم و دیدم شمشیر کشیده است! هارون از من پرسید: چگونه از من اطاعت می کنی؟!

گفتم: تا پای جانم و مالم از شما اطاعت می کنم!

 

هارون سرش را به زیر انداخت و گفت: به خانه برگرد!

به خانه برگشتم و مدت زمان بسیار کوتاهی گذشت که دوباره مرا فراخواند و دوباره پرسید:

چگونه از من اطاعت می کنی؟!

گفتم: تا پای جانم و مالم و اهل و اولادم از شما اطاعت می کنم!

 

تبسمی کرد و دوباره اجازه داد به خانه برگردم.

مجددا زمان کوتاهی نگذشته بود که برای بار سوم مرا به حضور طلبید ومثل دفعات قبل پرسید:

چگونه از من اطاعت می کنی؟!

گفتم : تا پای جانم و مالم و اولادم و دینم!

وقتی این حرف را شنید خنده ای به نشانه رضایت کرد و شمشیری را که در دستش بود به من داد و گفت: اکنون بدنبال این غلام برو و هر کاری که به تو گفت؛ انجام بده!

 

غلام مرا به منزلی برد که در وسط آن چاهی بود و اطراف آن سه حجره بود.غلام یکی از حجره ها را باز کرد و دیدم که بیست تن از سادات را آنجا زندانی کرده اند. غلام یکی از آنها را به وسط حیاط آورد و به من گفت: به فرمان امیر المومنین(هارون) گردنش را بزن!

گردن آن سید را زدم و غلام جنازه اش را در چاه انداخت!

 

همینطور تمام سادات را آورد ومن گردن زدم و او به چاه انداخت! و بعد به سراغ حجره دوم رفت و دوباره ساداتی را دیدم که زندانی شده اند و من گردن زدم و او به چاه افکند!

و برای بار سوم این واقعه وحشتناک برای حجره سوم تکرار شد!

 

آخرین نفری که گردن زدم پیرمردی بود که موهای سرش ریخته بود و به من گفت:

دستت بریده باد! در روز قیامت نزد رسول خدا که حاضر شوی چه پاسخی برای کشتن اینهمه سادات خواهی داشت؟!

دستم لرزید اما آن غلام بر سرم فریاد زد؛ پس او را هم گردن زدم و غلام جنازه اش را به چاه افکند!

 

حمید بن قحطبه گفت:

حالا دانستی که چرا روزه نمی گیرم؟! زیرا دستم را به خون اولاد پیامبر اینگونه بیرحمانه آلوده کردم و روزه داری برایم فایده ندارد!

آن فرد می گوید وقتی نزد امام هشتم رسیدم؛ این واقعه را تعریف کردم!

ایشان فرمودند:

بخدا سوگند آن یاس و ناامیدی او از رحمت خداوند از گناهش بدتر است!

------------

 

ولا تیاسوا من روح الله انه لا ییاس من روح الله الا القوم الکافرون- یوسف 87

 

از رحمت خدا ناامید نباشید که هرگز جز کافر از رحمت خدا ناامید نیست!